من در كوفه ثروتمند شده بودم و از این رو از برادران دينى بسيار نزد من مى آمدند و چون ترسيدم در ميان مردم شرمنده شوم به غلام خود دستور دادم هرگاه يكى از برادران دينى آمد و مرا خواست بگو ايشان اينجا نيست .
در همان سال به مكه رفتم. خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم و سلام كردم حضرت با سنگينى و گرفته خاطر، جواب سلام مرا دادند.
عرض کردم :فدايت شوم؛ چرا از من روى گردانىید و به من كم لطف هستيد؟
فرمودند: به خاطر اين كه تو روش خود را نسبت به مؤمنان تغيير داده ای.
عرض کردم: فدايت گردم؛ از اين كه زياد مشهور شوم، ترسيدم و چنين كارى كردم. خدا مى داند به آنها شديدا علاقمندم .
حضرت فرمودند: اى اسحاق؛ از زيادى مراجعه مؤمنان هرگز ناراحت نباش! زيرا هرگاه دو نفر مؤمن با يكديگر ملاقات كرده و دست بدهند، خداوند يكصد رحمت در ميان دو انگشتانشان قرار مى دهد كه نود و نه رحمت از آن مخصوص كسى است كه برادر دينى خود را بيشتر دوست مى دارد و هر كدام نسبت به رفيقش بيشتر محبت كند او بيشتر مورد توجه الهى قرار مى گيرد و هرگاه براى رضاى خدا همديگر را به آغوش گيرند رحمت خداوند آنان را مى پوشاند و به آنان گفته مى شود: شما آمرزيده شديد و هرگاه بخواهند صحبت كنند، فرشتگان به يكديگر گويند از اين دو نفر دور شويم شايد راز دلى دارند و خداوند نمى خواهد از راز دل آنها باخبر شويم .
پی نوشت ها:
1- علامه مجلسی. بحارالانوار، ج76: 21.
2-ناصري، محمود. داستانهاي بحار الانوار، ج5: 213.
منبع:قدس